معرفی رمان بخشنده + بررسی ترجمه کتاب The Giver

کتاب بخشنده یا The Giver یکی از شگفت‌ انگیزترین و جذاب‌ترین نوشته‌های لوئیس لوری محسوب می‌شود. این رمان با ذکر موضوعاتی عجیب به تصویر دنیایی می‌پردازد که در آن همه چیز برنامه‌ریزی شده و افراد اختیاری از خودشان ندارند. هر چند شخصیت‌های اصلی داستان کودک هستند؛ اما به هیچوجه کتاب مذکور برای کودکان مورد نگارش قرار نگرفته و در واقع اصلاً آنها نباید آن را بخوانند (به خاطر ذکر موضوعاتی مثل خودکشی، کودک‌کشی، خشونت و امثال آنها).

رمان The Giver بسیار مورد تحسین منتقدان و توجه خوانندگان قرار گرفته؛ لذا شبکه مترجمین راستین در این گفتار به معرفی کامل این اثر می‌پردازد. ابتدا شخصیت‌های اصلی این کتاب توصیف می‌شوند؛ سپس خلاصه‌ رمان بخشنده به صورت جامع بیان می‌گردد؛ در ادامه نمادهای به کار رفته در داستان معرفی می‌شوند و در انتها موضوعات مطرح شده مورد کاوش قرار می‌گیرند. همچنین بعد از بیان مطالبی در خصوص لوئیس لوری، ترجمه فارسی رمان The Giver معرفی و بررسی خواهد شد. بنابراین پیشنهاد می‌کنیم این مطلب طولانی، اما خواندنی را تا انتها دنبال کنید.

 

درباره کتاب بخشنده

داستان The Giver از زبان سوم شخص روایت می‌شود و به دیدگاه او محدود می‌گردد. این داستان خصوصاً بر دیدگاه یوناس 12 ساله متمرکز شده است. خوانندگان وقایع این جامعه پاد آرمان شهر را کاملاً از نگاه او می‌بینند. به تدریج که یوناس با حقیقت مردم و جامعه پیرامونش آشنا می‌شود؛ لحن و تن رمان به صورت نامحسوسی رو به تیرگی می‌گذارد. زمان داستان رمان بخشنده در گذشته روایت می‌شود. در این داستان شخصیت‌های زیادی وجود دارند که هر یک به فراخور خود به پیشبرد ماجراها اقدام می‌نمایند. مهم‌ترین شخصیت‌های کتاب The Giver در جدول زیر توصیف گردیده‌اند:

 

شخصیت شرح
یوناس (Jonas) یوناس پسری زرنگ و کنجکاو است که در جشن دسامبر به عنوان گیرنده جدید جامعه انتخاب می‌شود. او آموزش خود را تحت نظر گیرنده فعلی خاطرات جامعه آغاز می‌کند و یاد می‌گیرد چگونه این نقش را انجام دهد؛ اما به تدریج هر آنچه که در جامعه‌اش می‌گذرد را زیر سوال می‌برد.
بخشنده (Giver) بخشنده نقش گیرنده فعلی جامعه را ایفا می‌کند. وی تمام خاطرات گذشته این جامعه را در ذهن خود ذخیره کرده، و می‌تواند دهه‌ها و شاید قرن‌ها به عقب برگردد و باعث شود تا دیگران بتوانند از درد و رنجی که این خاطرات با خود به همراه دارند، رها شوند. اطلاعاتی که او دارد، سبب می‌شود تا به خردمندترین ریش سفید جامعه تبدیل شود؛ بنابراین قادر است تا مردم را در هنگام گرفتن تصمیمات مهم راهنمایی کند.
پدر پدر بخشی از خانواده یوناس است؛ اگر چه پدر بیولوژیکی وی نیست. در ضمن او یک پرستار و مراقب جامعه محسوب می‌شود، و مسئولیت مراقبت از کودکان تازه متولد شده را برعهده دارد (وی در اصل کودکیار است). او کودک تازه متولد شده‌ای به نام گابریل را برای مراقبت بیشتر به خانه می‌آورد؛ چرا که قرار است رها شود.
آشر (Asher) آشر بهترین دوست یوناس است؛ او پسری خوش قلب و تا حدی دست و پا چلفتی است که معمولاً ناخواسته قوانین را زیر پا می‌گذارد. یوناس نگران واگذاری یک شغل مختص بزرگسالان به آشر است؛ اما او به خوبی از عهده وظیفه خود برمی‌آید و به عنوان "معاون عملیاتی امور تفریحی (Assistant Director of Recreation)" به فعالیتش ادامه می‌دهد. اما بعد از اینکه Jonas به عنوان گیرنده جدید خاطرات انتخاب می‌شود؛ دوستی آنها کمرنگ می‌گردد.
گابریل (Gabriel) گابریل که گاهی اوقات گیب (Gabe) نیز نامیده می‌شود، یک کودک تازه متولد شده است که در ابتدا از "رهایی (اخراج از جامعه)" اجتناب می‌کند؛ زیرا پدر یوناس درخواست می‌کند که به او اجازه داده شود با خانواده آنها زندگی کند تا بتواند بیشتر به او برسد. این پسر نیز مانند یوناس دارای چشمانی پژمرده و رنگ پریده است و بعدها نشان می‌دهد که او نیز توانایی دریافت خاطرات را دارد.
لاریسا (Larissa) لاریسا زنی مهربان و خوش قلب است که در کمال آرامش در خانه سالمندان زندگی می‌کند. گاهی اوقات Jonas داوطلبانه از او مراقبت می‌نماید.
لیلی (Lily) لیلی خواهر کوچک‌تر یوناس است؛ او دختری زرنگ و سرزنده با تصوراتی شگفت‌ انگیز است.
مادر مادر موقعیت شغلی مهمی در وزارت دادگستری دارد و بخشی از خانواده به حساب می‌آید. او در اصل مادر بیولوژیکی یوناس نیست؛ اما به وی کمک می‌کند تا قوانین را یاد بگیرد و در هنگام بلوغ نیز کمک‌ کننده‌اش است.

 

خلاصه کتاب بخشنده

بخشنده (The Giver) به عنوان ریش سفید یا ارشد اصلی رمان در جامعه پاد آرمان شهر شناخته می‌شود؛ وی فردی است که وظیفه دارد تا خاطرات جامعه در تمام نسل‌ها را به خاطر بسپارد. او با این کار، مسئولیت و دردی که این خاطرات با خود به همراه می‌آورند را کم می‌کند. وقتی یک نفر برای اولین بار این نقش را عهده‌دار می‌شود؛ به گیرنده خاطرات (Receiver of Memory) مشهور می‌گردد. چنین فردی مسئولیت انتقال خاطرات به شخصی که برای جایگزینیش انتخاب شده را نیز برعهده دارد. گیرنده جدید خاطرات در این داستان، پسری به نام یوناس است. زمانیکه آموزش او آغاز می‌شود؛ ارشد قبلی عنوان The Giver (عنوان کتاب) را کسب می‌کند. آنچه عنوان شد تنها برشی کوتاه از خلاصه کتاب بخشنده بود؛ در ادامه بیشتر جزئیات این داستان را بازگو می‌کنیم.

 

مدینه فاضله (آرمان شهر)

یوناس جوان در جامعه‌ای زندگی می‌کند که به نظر می‌رسد یک جامعه کامل است. هیچگونه جرم، گرسنگی، فقر، تعصب و خشونتی در آن وجود ندارد. هر شهروندی به لطف یک نسخه از کتاب جامع قوانین و یک فرهنگ لغت که در خانواده‌ها وجود دارد، و هدفش ترغیب افراد جامعه به ابراز دقیق ایده‌های مندرج در آنهاست؛ می‌داند که چگونه باید رفتار کند و چه مسئولیت‌هایی دارد. تمام واحدهای خانوده‌ها یکسان بوده و شامل پدر، مادر، یک پسر و یک دختر هستند. هر یک از اعضای خانواده به دقت توسط "شورای ارشد‌ها" و کمیته‌های انتصاب، انتخاب شده و با سایر اعضای خانواده مطابقت داده می‌شوند. در ضمن ارشدها تصمیم می‌گیرند که هر کسی برای چه شغلی مناسب است. شغل‌ها در جشن‌های دسامبر تعیین می‌شوند؛ در این مراسم‌ها گروه‌های تقریباً 50 نفره از کودکان، مسئولیت‌های جدیدی برای آن سال دریافت می‌نمایند. ظاهراً ارشدهای جامعه کار خود را به خوبی انجام می‌دهند؛ زیرا همه افراد جامعه راضی هستند، و جامعه مملوء از صلح بوده و هیچگونه حادثه‌ای در آن اتفاق نمی‌افتد.

یوناس در یکی از این خانه‌های اجتماعی با پدرش که پرستار نوزادان یا کودکان تازه متولد شده است و مادرش که شغل مهمی در وزارت دادگستری دارد، زندگی می‌کند. آخرین عضو رسمی خانواده آنها، خواهر کوچکترش لیلی است که در شرف آغاز مراسم هشت سالگی می‌باشد (در این سن به هر کودک یک کت دکمه‌دار اهدا می‌شود)؛ هر چند یک عضو موقت اضافی نیز در این خانواده وجود دارد. پدر یک کودک تازه متولد شده به نام گابریل را به خانه می‌آورد؛ زیرا نگران کودک است، چرا که اگر سریع‌تر رشد نکند باید رها شود. رهایی اتفاقی است که برای کودکان، افراد مسن و گاهاً افرادی که به نوعی قوانین جامعه را نقض کرده‌اند، رخ می‌دهد. یوناس دقیقاً نمی‌داند که رهایی به چه معناست؛ اما به این درک رسیده که رهایی شامل ترک جامعه و رفتن به جایی دیگر است.

 

گیرنده حافظه

وقتی داستان شروع می‌شود؛ یوناس به خاطر ورود به سن دوازده سالگی هم هیجان زده است و هم دلهره دارد. در جشن دسامبر بعدی که فقط یک ماه به آن باقی مانده است؛ او خواهد فهمید که چه شغلی در جامعه بزرگسالان دارد. وقتی این روز مهم فرار رسید؛ Jonas شوکه شد، چرا که او تنها کسی است که در حین تعیین وظایف نامش خوانده نمی‌شود. بعداً رئیس ارشدها او را به روی صحنه می‌آورد و اعلام می‌کند که یوناس توسط شورای ریش سفیدان با دقت انتخاب شده تا دریافت کننده بعدی خاطرات باشد؛ پر افتخارترین نقشی که در جامعه وجود دارد. انتصاب او از اهمیت زیادی برخوردار است؛ زیرا 10 سال قبل، انتصاب گیرنده جدید با شکست مواجه شد (هر چند که به نظر نمی‌رسد کسی دلیل آن را بداند). یوناس روز بعد تمرینات خود را آغاز می‌کند.

گیرنده فعلی خاطرات پیرمردی است که بیشتر زندگی خود را وقف این نقش کرده است. شغل او حفظ حافظه جمعی اجتماع است، و وظیفه دارد که علاوه بر حفظ خاطرات فعلی اجتماع، تاریخچه سالیان و حتی قرن‌های قبلی را نیز به خاطر بسپارد. وقتی جامعه تلاش خود را برای همانندی و مطابقت موسوم به Sameness شروع می‌کند؛ خاطرات قبلی را رها می‌نماید؛ این برنامه‌ای است که آنها را قادر می‌سازد تا به یک زندگی کارآمدتر، ایمن و آرام دست پیدا کنند. برنامه مذکور شامل ساخت یک محدوده جغرافیایی یکنواخت و یک شکل برای سهولت حمل و نقل، توسعه کنترل آب و هوا به منظور حذف فصول، دلسرد کردن افراد، همانند نمودن رنگ پوست و موارد دیگر است. از بین بردن توانایی انتخاب، احساسات و خاطرات نیز جزء اهداف این طرح می‌شود؛ مواردی که همگی می‌توانند باعث ناراحتی و درد افراد گردند. با این حال رهبران جامعه دریافته‌اند که حفظ خاطرات و احساسات تاریخی برای تصمیم‌گیری آگاهانه لازم است؛ از این‌رو نقش گیرنده شکل گرفته است. گیرنده کسی است که اطلاعات لازم را برای دادن مشاوره به شورای ارشدها دارد؛ اما این نقش رنج خاطرات را برای وی به ارمغان می‌آورد.

از آنجاییکه یوناس اکنون گیرنده حافظه است؛ لذا عنوان پیرمرد به گیور یا بخشنده (Giver) تغییر می‌کند. مرد پیر بلافاصله خاطرات خود را با یوناس به اشتراک می‌گذارد و این کار را با یک سورتمه سواری هیجان‌انگیز در زمستان آغاز می‌کند. یوناس از این تجربه هیجان زده است؛ به همین دلیل گیور سعی می‌نماید هر چه بیشتر خاطراتش را به وی منتقل کند. در ابتدا سفر سورتمه سواری برای Jonas بسیار دلپذیر است. وی با حیوانات، رنگ‌ها، موسیقی، شمع و آتش آشنا می‌شود. هیچ کدام از اینها دیگر در جامعه‌اش وجود ندارند. یوناس مخفیانه برخی از این خاطرات را به گابریل کوچک منتقل می‌کند و در هنگام گریه شبانه به او کمک می‌نماید تا آرام شود. با گذشت زمان عشق عمیقی به پسر کوچک پیدا می‌کند و احساساتی را تجربه می‌نماید که در جامعه او ناشناخته است.

 

آموزش

بعدها مرد پیر خاطرات دردناک‌تری را به یوناس منقل می‌کند؛ خاطراتی مانند مرگ، جنگ، گرسنگی و فقر. یوناس رفته رفته از جامعه خود بیشتر دلزده می شود؛ چون او را در میان خاطرات بد و خوب محصور کرده، و خودش را نیز به یک زندگی بی‌معنی و بی‌مفهوم محکوم نموده است. سپس یوناس چیزی را یاد می‌گیرد که ناراحتی او را به وحشت تبدیل می‌نماید. وی متوجه می‌شود که رهایی (اصطلاحی که همیشه بسیار بی‌خطر به نظر می‌رسید) در واقع مرگ است. در حقیقت رهایی شامل این اقدامات است: اعدام کسانیکه قوانین را نقض کرده‌اند، کشتن از روی ترحم افراد مسن و قتل بی‌درنگ کودکان تازه متولد شده‌ای که معیارهای تعیین شده توسط جامعه را ندارند. او از اینکه متوجه می‌شود پدرش با آوازخوانی کودکان را آرام کرده و سپس با سوزنی پر از مواد شیمیایی به زندگی آنها پایان می‌دهد، به وحشت می‌افتد.

در ضمن یوناس به این مسئله پی می‌برد که عدم موفقیت گیرنده قبلی، ناشی از افسرده شدن او بوده است؛ این افسردگی به دلیل آموزش‌های کسب شده به وجود آمده بود. گیرنده قبلی، دختری شاد، سرزنده و کنجکاو بود که نمی توانست آنچه در جامعه او رخ داده را بپذیرد و توانایی تحمل این خاطرات را نداشت؛ به همین دلیل خواستار رهایی خود شد. یوناس متوجه گردید که این دختر، رزماری (Rosemary) نام داشت و همان دختر گیور بوده است. زمانیکه او درگذشت؛ خاطراتی که در حافظه خود ذخیره کرده بود در جامعه پخش شد و به همین دلیل مردم جامعه برای اولین بار این رنج‌ها را درک کردند. زمان زیادی طول کشید تا مردم توانستند این خاطرات را هضم کنند؛ از این‌رو ریش سفیدان تمهیداتی را برای جلوگیری از بروز هرگونه اتفاق مشابه در نظر گرفتند. به عنوان مثال، یوناس مانند رزماری نمی‌توانست درخواست رهایی خود را مطرح نماید.

هم مرد پیر که سالهاست با اندوه از دست دادن رزماری دست و پنجه نرم می‌کند و زیر بار خاطرات کمرش خم شده، و هم یوناس بر این عقیده هستند که جامعه باید تغییر کند. بخشنده نقشه‌ای طراحی می‌کند که به Jonas اجازه می‌دهد از جامعه فرار کند. در این صورت خاطرات از این پس آزاد خواهند شد، و دیگر فرصتی برای آموزش گیرنده جدید جهت دریافت خاطرات یا به خاطر سپردن تمام خاطرات باقی مانده پیش از مرگ Giver وجود نخواهد داشت. مرد پیر در این راستا به جامعه کمک خواهد کرد تا یاد بگیرد چگونه از پس خاطرات، چالش‌ها و لذت‌های همراه آنها بربیاید و راه بازگشت به یک زندگی معمولی را هموار کند.

 

انقلاب

این دو هرگز فرصتی برای اجرای برنامه خود پیدا نمی‌کنند. یوناس همان شب خبردار می‌شود که گابریل قرار است روز بعد رها شود. وقتی یوناس کنار کودک نباشد؛ او شروع به گریه کردن می‌کند و این رفتار قابل قبولی در جامعه نیست. یوناس برای جلوگیری از کشته شدن گابریل، دوچرخه پدرش و مقداری غذا می دزدد؛ سپس گابریل را قنداق می‌کند و شبی که قرار است فردای آن گابریل کشته شود از اجتماع فرار می‌کند. با خوابیدن در روز و مسافرت شبانه، از دید هواپیماهای جستجوگر مخفی می‌شوند و با تقسیم خاطرات خود درباره سرما با گابریل، فناوری جستجوی حرارتی آنها را فریب می‌دهد.

هواپیماها سرانجام جستجو را متوقف می‌کنند؛ آن هم در شرایطی که یوناس و گابریل از تمدن و منابع غذایی بسیار دور شده‌اند. برف شروع به باریدن می‌کند، و هر دو سرماخورده و ضعیف و گرسنه می‌شوند. یوناس دچار آشوب ذهنی می‌گردد و به این می‌اندیشد که با انتخاب خود باعث شده تا او و گابریل به گرسنگی و شاید مرگ محکوم شوند. هر چند او اکنون با این واقعیت روبه‌رو شده است؛ اما می‌داند که اگر در آنجا می‌ماند، به شیوه‌ای دیگر باید کمبود را تجربه می‌کرد. چرا که در این صورت گابریل کشته می‌شد. اما از آنجاییکه او به امنیت و آرامش گابریل بیش از خودش اهمیت می‌داد (چیزیکه تجلی واقعی عشق است)؛ لذا به این نتیجه رسید که نمی‌توانست تصمیم دیگری بگیرد.

یوناس سعی می‌کند از یک تپه شیب‌دار و پوشیده از برف بالا برود. حس قلبی به او اطمینان می‌دهد که به مقصد نزدیک شده است. در بالای تپه، چیزهایی که شبیه خاطرات او هستند را مشاهده می‌کند. سورتمه‌ای روی تپه وجود دارد که انگار برای او گذاشته شده است. در پایین تپه شهری را می‌بیند که با ریسه‌های نوری که از دور چشمک می‌زنند، مزین شده است و از دور صدای آواز خواندن مردمان آن شهر را می‌شنود. او می‌داند افرادیکه در خانواده‌های این شهر زندگی می‌کنند، هنوز خاطره می‌سازند و می‌دانند عشق چیست. یوناس که بسیار خوشحال است، با گابریل سوار سورتمه شده و به طرف کوه می‌رود؛ سپس از تپه پایین می‌رود و به سمت آن شهر حرکت می‌کند. وی امیدوار است در آنجا مردم با عشق و محبت منتظر او باشند.

 

درباره کتاب بخشنده

درباره کتاب بخشنده

 

نمادهای موجود در رمان The Giver

بعد از مطالعه خلاصه داستان The Giver احتمالاً با بعضی از نمادهای موجود در آن آشنا شده باشید. این کتاب به توجه به ماهیتی که دارد؛ اساساً براساس نشانه‌ها پایه‌ریزی گردیده است؛ پس بدون درک آنها شاید نتوان خیلی به مفهوم اصلی داستان پی برد. بنابراین به نمادهای زیر توجه کنید تا در زمان خواندن ترجمه فارسی کتاب بخشنده بهتر بتوانید با آن ارتباط برقرار نمایید.

 

رنگ‌ها

رنگ‌ها جزء مهمترین نمادهای این رمان محسوب می‌شوند. رهبران جامعه یوناس براساس طرح همانندسازی و یکنواختی جامعه، سعی دارند تمام رنگ‌ها، حتی رنگ پوست انسان‌ها را نیز از بین ببرند. اگر چه آنها در از بین بردن رنگ‌ها کاملاً موفق نبوده‌اند؛ چرا که خنده‌های بخشنده در هنگام صحبت کردن درباره موهای قرمز فیونا (Fiona)، یادآور چالش‌هایی است که دانشمندان با آنها روبه‌رو شده‌اند، اما توانسته‌اند به نوعی درک مردم از محیط اطراف خود را تغییر دهند. حال تمام جهان به شکل سایه‌های سیاه و سفید برای شهروندان این جامعه به نمایش درمی‌آید. در ضمن این رنگ‌ها نمادی از ماهیت سیاه و سفید جامعه در حالت کلی هستند؛ جامعه‌ای که همیشه باید قوانین آن را رعایت کرد و زمانیکه حرف از رفتار قابل قبول به میان می‌آید؛ سایه‌های خاکستری محدودی مشاهده می‌شوند.

وقتی یوناس برای اولین بار آن سوی ماوراء را می‌بیند؛ احساس می‌کند که تلالوی قرمز در یک سیب وجود دارد. بعدها او تن رنگ پوست افراد و موهای قرمز فیونا را مشاهده می‌کند. در ضمن وی متوجه می‌شود رنگ قسمتی از سورتمه‌ای که بخشی از خاطرات دریافتیش از گیور می‌باشد، قرمز است. قرمز اولین رنگی است که یوناس آن را کشف می‌کند؛ زیرا معمولاً برای ابراز حرارت، شور و شوق، تمایلات و برانگیختگی زندگی این رنگ مورد استفاده قرار می‌گیرد. رنگ قرمز برای یوناس، پل ارتباطی با دنیایی است که قبلاً ناشناخته بود. سرانجام وقتی بخشنده خاطرات مربوط به رنگین کمان را با گیرنده جدید به اشتراک می‌گذارد؛ پرده از روی حقیقت رنگ‌ها کنار رفته و او با طیف وسیعی از آنها آشنا می‌شود. رنگ‌های رنگین کمان نشان دهنده طیف تجربیات و احساسات انسانی هستند و این موضوعی است که تنها یوناس و مرد پیر قادر به درک آن می‌باشند.

 

سورتمه سواری

زمانیکه یوناس برای اولین بار خاطرات سورتمه سواری را دریافت می‌کند؛ یک تجربه فوق‌العاده و شگفت‌انگیز را از سر می‌گذراند. وی اغلب در رویاهای خود تصویری از سورتمه سواری در آن تپه پوشیده از برف را می‌بیند و همیشه در خواب اینگونه به نظر می‌آید که مقصدی وجود دارد. یوناس نمی‌تواند مقصد را درک کند؛ اما همیشه با این احساس که می‌خواهد و باید به چیزی برسد؛ چیزیکه خوب، دلپذیر و قابل توجه است از خواب بیدار می‌شود. او همیشه از این ناراحت است که نمی‌داند چگونه باید به آنجا برسد.

یوناس در پایان رمان به رویای خود در زمینه سواری و گردش دست می‌یابد؛ اگرچه برای خواننده مشخص نیست که آیا سواری واقعی است و یا صرفاً چیزی است که فقط در ذهن او اتفاق می‌افتد. با این حال کاملاً مشخص است که سواری یک نماد یا استعاره است؛ نمادی برای فرار از زندگی بی‌معنی جامعه و بازگشت به جهانی که برای احساسات، خاطرات، شخصیت، انتخاب و عشق انسان ارزش قائل است. سورتمه سواری با یک سورتمه قرمز رنگ، در نهایت نمادی از سفر یوناس به سمت آزادی و ادراک است.

 

آتش و نور شمع

وقتی یوناس خاطرات تعطیلات را تجربه می‌کند؛ صدای ترق تروق آتش و سو سو زدن نور شمع، تاثیر زیادی بر روی او می‌گذارد. وی با خود می‌گوید که جامعه حق داشته چنین چیزهای خطرناکی را ممنوع کند؛ اما در اعماق وجودش در آرزوی گرما و نور آنهاست. ناخودآگاه به این درک می‌رسد که گرما بیانگر احساسات برآمده از یک انسان اجتماعی بوده، و ناشی از عشق و ارتباطات انسانی است؛ در حالیکه نور نشان دهنده درک، دانش و شاید امید است. سرانجام یوناس متوجه می‌شود که هر دو به اندازه غذا و سرپناه برای زندگی انسان لازم و ارزشمند هستند، ولی در حال حاضر هیچ یک از آنها در جامعه او وجود ندارند. اما در پایان رمان وقتی یوناس به جای دیگری نزدیک می‌شود؛ با خوشحالی پی می‌برد که جایی جلوتر از مکان حاضر، گرما و نور انتظار وی را می‌کشد. با خود فکر می‌کند که یقیناً این بار عشق و ادراک را تجربه خواهد نمود.

 

گابریل

از همان لحظه‌ای که گابریل با چشمانی رنگ پریده، پرابهت و آگاه ظاهر می‌شود؛ مشخص است که تفاوت‌های آشکاری با بسیاری از تازه متولدین این جامعه دارد. بعدها خواننده متوجه می‌شود که چشم‌های او نشان دهنده یک گیرنده بالقوه است. اما گابریل در داستان به شخصیت دیگری تبدیل می‌گردد. او به عنوان کودکی که متفاوت است؛ نماینده تمام افرادی است که یا تهدیدی برای نظم اجتماع محسوب می‌شوند و یا به خاطر اینکه با پارامترهای طرح یکنواختی که در جامعه مستقر شده متناسب نیستند، ناخواسته به حساب می‌آیند.

اما گابریل برای یوناس و خواننده معنی دیگری دارد. او کودک پاک و بی‌گناهی است که در خانه این خانواده با خوشحالی می‌خندد و از خطری که تهدیدش می‌کند بی‌خبر است. در ضمن وی نماینده امید است. وقتی یوناس، گابریل را از جامعه‌ای که می‌بایست او را بکشد، می‌دزدد؛ در حقیقت در تلاش است تا امید به آینده را ایجاد کرده و آینده مثبتی خلق کند. در این مسیر تنها به خود و گابریل نمی‌اندیشد؛ بلکه برای همه کسانیکه در این جامعه گرفتار شده‌اند، می‌خواهد کاری انجام دهد.

 

نمادهای رمان بخشنده

درباره نمادهای رمان The Giver

 

موضوعات مطرح شده در رمان بخشنده

بعد از مطالعه ترجمه فارسی کتاب The Giver، بررسی این بخش برایتان جذاب‌تر خواهد بود. چون در این حالت با دید بازتری می‌توانید حاصل تفکرات خود را با موارد مطرح شده زیر مطابقت دهید و بفهمید که آنچه به آن رسیده‌اید صحیح بوده است یا خیر.

 

آزادی و مسئولیت انتخاب

در جامعه یوناس، ضرورت انتخاب حذف شده است. هر شخصی با داشتن یک کتاب از قوانین و پیروی از برنامه در نظر گرفته شده برای هر روز، دقیقاً می‌داند که چه کاری باید انجام دهد و چه موقع باید دست به اقدام بزند. لباس (و حتی مدل موی اشخاص) مشخص شده و زمان‌های خاصی برای مدرسه، کار، بازی و حتی تفکر در نظر گرفته شده است. شنیدن صدا از بلندگو بدین معنی است که همه قوانین به خوبی رعایت می‌شوند؛ فعالیت‌های مدرسه، جلسات جامعه و تشریفات خانواده‌ها به گونه‌‌ای ساختاربندی شده‌اند که باعث تسهیل درک آنچه صحیح است می‌شوند. از این‌رو شهروندان از قید و بند گرفتن صدها تصمیم روزانه رها گردیده‌اند.

با این حال تصمیمات بسیار حیاتی‌تر نیز حذف شده‌اند. خانواده‌ها به صورت طبیعی توسعه نمی‌یابند، و مرد و زن برای ازدواج و بچه دار شدن انتخاب می‌گردند. یک کمیته ویژه تعیین می‌کند که کدام یک از زوجین مناسب یکدیگر هستند و کدام یک از بچه‌ها برای آن خانواده مناسب می‌باشند. حتی تعداد فرزندان نیز از قبل مشخص شده است: هر خانواده مجاز است یک پسر و یک دختر داشته باشد. پس از مشاهده مهارت‌ها و استعدادهای خاص هر کدام از شهروندان، در مورد شغل آنها در جامعه تصمیم‌گیری می‌شود؛ در ضمن این تصمیمات هرگز زیر سوال نمی‌روند.

 

اهمیت خاطرات

لوئیس لوری از انتقال والدینش به خانه سالمندان الهام گرفت و نوشتن کتاب The Giver را شروع کرد. او می‌دید که پدرش کم کم خاطراتش را فراموش می‌کند؛ حتی خاطرات خوب خود، و مادرش سعی می کند تا خاطراتش مثل خاطره مرگ دختر بزرگش را زنده نگهدارد. هر دو حالت باعث شد تا لوری با شگفتی به اهمیت خاطرات، نحوه دستکاری کردن آنها، انتخاب برخی برای حفظ کردن و برخی برای فراموش شدن نگاه کند.

اما در داستان The Giver، کنترل خاطرات به حد بسیار خطرناکی می‌رسد. رهبران این جامعه در مقطعی از تاریخ آن تصمیم گرفتند تا از مردم در برابر درد و پشیمانی ناشی از خاطرات محافظت کنند. در ضمن آنها می‌خواستند از مردم درباره مواردی چون نحوه سکونت آنها در گذشته، یا تمایلشان به سنت‌ها یا تجاربی که به نظر می‌رسید برای جامعه ناکارآمد یا خطرناک (مانند خانواده‌های سنتی یا صدای ترق و تروق آتش) هستند و یا اینکه امکان دارد در روند هموار جامعه اختلال ایجاد کنند، محافظت نمایند.

در نتیجه شهروندان فقط مجاز بودند تا خاطرات یک نسل را به خاطر بسپارند؛ یعنی آنها فقط می‌توانستند خاطرات زندگی خود را به یاد بیاورند. اما این تجربیات به قدری توسط رهبران جامعه کنترل شده‌اند که تقریباً هیچ چیز بد یا خوب خاصی برای یادآوری وجود ندارد. تمامی خاطرات مهم که شامل خاطرات مربوط به نسل‌های گذشته و درس‌های تاریخی است؛ همه در ذهن یک شخص به نام گیرنده حافظه حبس گردیده‌اند.

 

همرنگی با اجتماع در مقابل فردیت

در جامعه یوناس، هدف نهایی دستیابی به یکسانی است. این مفهوم در مورد آب و هوا، زمین‌های اطراف جامعه و ساختمان‌های داخل آن اعمال می‌شود. در ضمن این مفهوم در مورد افراد جامعه هم اعمال می‌گردد؛ چرا که آنها به گونه‌ای تربیت می‌شوند که تا حد ممکن شبیه یکدیگر باشند. حتی تغییرات موجود در رنگ پوست افراد و توانایی دیدن رنگ‌ها از بین رفته‌اند. ظاهراً دلیل اجرای برنامه یکنواختی یا سعی در همانندی افراد جامعه؛ حذف مواردی مانند رقابت، حسادت و تبعیض بوده است. اگر همه مثل هم باشند؛ هیچگونه تضادی به وجود نمی‌آید.

تاکید بر یکسانی قبل از تولد نوزادان آغاز می‌شود. وجود همیشگی مادران خونی نشان می‌دهد که آن دسته از زنان با دقت انتخاب می‌شوند تا به عنوان دستگاه جوجه کشی انسانی عمل کرده و نوزادانی سالم به دنیا بیاورند. این احتمال وجود دارد که جنین توسط دانشمندانی ساخته شود که روند تولد کودکان را با استفاده از بهترین اسپرم‌ها و تخمک‌ها کنترل ‌کنند. نوزادانی که پس از تولد دارای هرگونه ضعف یا ناهنجاری باشند، رها می‌شوند. روند رهاسازی نوزادان در سال بعد هم ادامه پیدا می‌کند؛ به گونه‌ای که فقط نوزادان سالمی که از معیارهای خاصی برخوردار هستند به خانواده‌ها اختصاص می‌یابند.

 

امنیت در مقابل آزادی

تلاش برای رسیدن به یکسانی در جامعه یوناس، چیزی بیش از حذف کشمکش یا حسادت است. هدف از اجرای این برنامه دستیابی به امنیت، ایمنی و کارآیی در جامعه است. آب و هوا با دقت کنترل می‌شود تا اختلال کمتری در فصول به وجود بیاید و حمل و نقل تسهیل شود. هدف از ایجاد واحدهای خانواده و نگهداشتن حساب تعداد دقیق تولدها و مرگ‌های سالیانه؛ کنترل جمعیت و سالم نگهداشتن آن است. قوانین و مقررات برای جلوگیری از رقابت، نزاع و هر چیز شبه جرمی وضع شده‌اند. حتی رنگ‌ها هم به منظور از بین بردن نیاز به انتخاب، یا سردرگمی و ناراحتی ناشی از شناخت اختلافات حذف گردیده‌اند.

با وجود اینکه احتمالاً هدف رهبران اصلی جامعه از ایجاد یک جامعه آرمانی، ساخت جامعه‌ای است که در آن گرسنگی، جنایت و اختلاف وجود ندارد؛ اما آنها این کار را به قیمت از بین رفتن آزادی و فردیت افراد انجام می‌دهند. در نهایت این جامعه تبدیل به یک پاد آرمانشهر می‌شود که در آن همه چیز توسط کمیته ریش سفیدان کنترل شده و شهروندان حرفی در مورد نحوه زندگی خود برای گفتن ندارند. آنها تنها اندکی با ربات‌ها متفاوت هستند و سال‌ها با عمل کردن به دستورالعمل‌های کتاب قانون، به شکلی هماهنگ با هم پیش می‌روند. یوناس کم کم با دید بی‌انصافی به همه چیز نگاه می‌کند و با نا‌امیدی بر علیه کسانیکه اجازه می‌دهند این اتفاق بیافتد، فریاد سر می‌دهد.

 

موضوعات کتاب بخشنده

موضوعات تحت بررسی در ترجمه کتاب بخشنده

 

درباره نویسنده رمان بخشنده

وقتی علاقه‌مندان به رمان بخشنده متوجه می‌شوند که خالق این داستان، یعنی لوئیس لوری نویسنده‌ای است که تا 40 سالگی اولین رمان خود را منتشر نکرده، متعجب می‌گردند. اگرچه اشتیاق به نوشتن در همان سنین کودکی در وی وجود داشته؛ اما همانگونه که خودش می‌گوید: "دائماً داستان‌ها و شعرهایی را در دفتر یادداشت خود به صورت درهم برهم می‌نوشته است". او در سن 8 یا 9 سالگی مطمئن می‌شود که می‌خواهد یک نویسنده حرفه‌ای شود؛ اما تا زمان رسیدن به این هدف حدود 30 سال طول می‌کشد.

 

در انتظار نویسنده شدن

لوری در 20 مارس 1937 در شهر هونولولو (Honolulu) جزیره هاوایی از پدر و مادری به نام‌های رابرت ای همرسبرگ و کاترین لندیس همرسبرگ متولد شد. پدرش دندانپزشک ارتش ایالات متحده بود و به غیر از لوری، دو فرزند دیگر نیز داشت. خواهرش هلن و برادرش جان به ترتیب سه سال بزرگ‌تر و شش سال کوچکتر از او بودند. در طول جنگ جهانی دوم وقتی پدرش برای خدمت در خارج از کشور فراخوانده شد؛ خانواده به شهر کوچکی در پنسیلوانیا نقل مکان کردند تا در کنار پدربزرگ و مادربزرگ لوری بمانند. وقتی لوری در آنجا به مدرسه رفت؛ متوجه شد که مدرسه فاقد کتابخانه است و خواندن و لذت بردن در آنجا هیچ مفهومی ندارد.

لوری در خانواده‌ای متولد شده بود که برای کتاب ارزش قائل بودند و مادرش غالباً برای او کتاب می‌خواند. از همه بهتر، کتابخانه شهر فاصله کوتاهی تا خانه آنها داشت. لوری می‌گوید در آنجا هر بار ساعت‌ها در دنیای کتاب‌ها و تخیل خودش غرق می‌شده است. پدر پس از پایان جنگ و در سال 1948 تصمیم می‌گیرد که کل خانواده را به شهر توکیوی ژاپن منتقل نماید. لوری در آنجا در مدرسه‌ای ویژه که مختص مهاجران و خانواده نظامیان بود، تحصیل کرد. اگرچه خاطرات خوبی از دوران حضور خود در ژاپن دارد؛ اما برنامه درسی سختگیرانه مدرسه به او احساس خفقان می‌داد، چرا که ابداً بچه‌ها را تشویق به خلاقیت نمی‌کرد.

خانواده او بار دیگر نقل کردند و به این بار به نیویورک رفتند؛ جاییکه لوری در آنجا دبیرستان را به اتمام رساند. او سپس تصمیم گرفت در دانشگاه براون (Brown University) تحصیل کند؛ اما پس از دو سال تحصیل، آنجا را رها کرده و با دونالد گری لوری (Donald Grey Lowry)، افسر نیروی دریایی ازدواج نمود. او بعد از ازدواج، با همسرش به سن دیه گو (San Diego) رفت و سپس زندگی در جاهای دیگر در سراسر آمریکا را تجربه کرد. این زوج سرانجام صاحب دو پسر و دو دختر شدند و مدتی در شهر کمبریج ایالت ماساچوست مستقر گردیدند؛ سپس به شهر پورتلند در ایالت مین (Maine) نقل مکان کردند.

 

ظهور هنرمند

لوری می‌گوید: «فرزندانم در مین بزرگ شدند، خود من هم همینطور»، او دوباره تصمیم گرفت به دانشگاه بازگردد؛ از این رو به دانشگاه مین جنوبی (University of Southern Maine) رفت و در آنجا مدرکش را در رشته ادبیات انگلیسی گرفت. سپس به تحصیلاتش ادامه داد و در آنجا متوجه شد که علاقه زیادی به عکاسی دارد. در حالیکه هنوز مشغول تحصیل بود؛ به عنوان یک روزنامه نگار مستقل شروع به نوشتن کرد و معمولاً برای مقالات خود عکس هم می‌گرفت.

او در آن دوره، یک داستان کوتاه را به مجله Redbook ارسال کرد. این داستان که برای بزرگسالان بود، اما از دیدگاه یک کودک روایت می‌شد؛ توجه سردبیر انتشارات آموزشی هاوتن مفلین هارکورت (Houghton Mifflin Harcourt) را جلب کرد. سردبیر به لوری پیشنهاد داد که کتابی برای کودکان بنویسد و او موافقت کرد. کتاب تابستانی برای مردن (A Summer to Die) که براساس فوت خواهر او هلن بر اثر سرطان به رشته نگارش درآمده بود، در سال 1977 منتشر شد. ازدواج او با دونالد لوری نیز تقریباً در همان زمان به پایان خود رسید.

لوری از آن زمان به بعد به عنوان نویسنده برای کودکان و بزرگسالان، فعالیت خود را آغاز کرد و در نهایت بیش از 40 کتاب منتشر نمود. لوری برخلاف بسیاری از نویسندگان جوان، ژانرهای مختلفی را در داستان‌هایش مورد بررسی قرار داد؛ از جمله داستان‌های واقع گرایانه، داستان های تخیلی، داستان‌های تاریخی و زندگینامه. از همه مهمتر، او از بیان تجربیات تاریک زندگی دست نمی‌کشید.

 

لوئیس لوری

نویسنده کتاب بخشنده

 

آغاز نوشتن آثار فاخر

لوری در سال 1980، زندگینامه خود به نام خیابان پاییز (Autumn Street) را منتشر کرد. شخصیت اصلی این داستان، پدرش است که دیگر در جنگ حضور ندارد و با نژادپرستی، سکته مغزی پدربزرگش و قتل یکی از دوستان نزدیکش دست و پنجه نرم می‌کند. تمام این اتفاقات به موازات رویدادهایی که در زندگی خود لوری رخ می‌دهند، اتفاق می‌افتند. هم او و هم قهرمان داستان با عشق و حمایت خانواده، از این مصائب جان سالم به در می‌برند.

پرداختن لوری به موضوعات چالش برانگیز در دیگر رمان‌هایش ادامه یافت. وی در سال 1989 میلادی، رمان ستاره ها را بشمار (Number the Stars) را منتشر نمود که در آن به تجاوز آلمان نازی به دانمارک در طول جنگ جهانی دوم پرداخت. داستان مذکور که بیشتر حول و هوش دختری به نام آنه مری و دوست صمیمی‌اش الِن در آن دوران می‌گذرد؛ در سال 1990 موفق به دریافت جایزه مدال جان نیوبری (John Newbery Medal) شد.

لوئیس لوری در سال 1993، مشهورترین و بهترین رمان خودش، یعنی بخشنده (The Giver) را به بازار عرضه کرد و بسیار مورد تحسین قرار گرفت. علی‌رغم سانسور شدید کتاب در بعضی از کشورها، این داستان جوایز زیادی را کسب نمود که از آن جمله می‌توان به مدل نیوبری در سال 1994 و جایزه مارگارت ادواردز در سال 2007 اشاره کرد. بیشتر شهرت این نویسنده مدیون نگارش همین داستان است.

 

ترجمه کتاب The Giver

وقتی می‌خواهید ترجمه کتاب بخشنده به فارسی را بیابید با یک نام تنها مواجه می‌شوید: کیوان عبیدی آشتیانی. در واقع ایشان مترجم بهترین آثار لوئیس لوری هستند و بیشتر داستان‌ها این نویسنده را به فارسی برگردانده‌اند. بنابراین با سبک نوشتاری نویسنده کاملاً آشنایی دارند، و همیشه زیباترین کلمات را برای بیان مفاهیم انتخاب می‌کنند. این موضوع در هنگام خواندن ترجمه کتاب The Giver نیز خود را نشان می‌دهد و خواننده با نثری خسته کننده مواجه نخواهد شد. این رمان توسط نثر چشمه منتشر گردیده و با توجه به قیمت مناسبی که دارد؛ امکان خرید و یا دانلود نسخه الکترونیک آن برای همگان میسر است. امیدواریم با مطالعه این گفتار به خواندن این اثر رغبت کنید و فرصتی برای تفکر در مورد آن اختصاص دهید.